مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

شیرین کاری های من

بابا جونم دیروز اومد تهران و امروز هم بعد ناهار علی رغم اصرار ما برای موندنش گفت که باید بره چون مامان جون همراهش نبود نمی خواست که بمونه منتها من یه حرکتی زدم که بابا جونم کمی بیشتر بمونه پیشمون(نگاه به سن کمم نکنید کارها یی بلدم که به ذهنتون هم خطور نمی کنه) وقتی که مامانم و باباجونم مشغول صحبت کردن بودن من یواشکی ریموت در رو از روی اپن برداشتم و تو همون لیوان اضافه ایی که قبلا گفتم ازش براتون انداختم و بعد آب توی لیوانم رو روش خالی کردم هیس!!! صداش رو در نیارید که هنوز بابامم از این موضوع خبردار نیست یهو مامانم دید که دارم به گل های قالی(به قول خاله جون لیلا عمه ی دوستم هیراد) مخلوط آب و ریموت می دم خیلی تند ریموت رو...
29 خرداد 1392

مانی پزون

مواد لازم جهت مانی پزون: یک عدد پسر شیرین و خوشمزه ,و یه قابلمه ی گنده ... بقیه ی کارهای رو اجاق رو به همون پسر عسل بسپرین,خودش بلده چی کار کنه ...
28 خرداد 1392

آب بازی

این روزا همش از مامانی آب می گیری و یه لیوان اضافه تا آبا رو هی از این لیوان بریزی تو لیوان دیگه اولش مهارت اینکارو نداشتی و همش آب رو بیرون لیوان می ریختی ولی خیلی زود یاد گرفتی و خیلی از اینکار لذت می بری,قسمت بدش اینه که وقتی خسته می شی آب توی لیوان رو روی فرش یا سنگ خالی می کنی این روزا هر جا پا می زاریم یه خنکیی زیر پامون احساس می کنیم که از هنرهای گل پسرمونه و نمی شه کاریش کرد... امروز برای سرگرم کردنت گفتم بیا دوتایی اسباب بازی هاتو بشوریم که خیلی خوب استقبال کردی البته می شد حدس بزنم که آخرش به آب بازی تو شیطون بلا ختم میشه: پسرم هوس بستنی کرد اینم اسباب بازی هات بعد یه آب تنی حسابی     ...
27 خرداد 1392

قهرمان زندگی من

چند مدتیه خیلی تو نخ کارهای بابامم همش چشمش بهشه تا ببینم دقیقا چطوری رفتار می کنه تا منم بتونم همون کارها رو بکنم, آخه می دونین چیه؟؟؟بابام قهرمان زندگی منه... مثلا مثل بابایی روی مبل میشینم و کنترل تلویزیون رو می گیرم دستم یا یه وقتایی دوست دارم لباس بابایی رو تنم کنم تا بابایی بشم... خلاصه این روزا همه ی زندگیم شده بابایی,تایمایی که بابایی سر کاره هی سراغش رو می گیرم لباسش رو میارم و می بوسم و هی مامانم رو صدا می زنم و با اشاره به لباس می گم بابا...نمی دونم چندبار اینکارو می کنم ولی اونقدر زیاده که مامانم کلافه میشه وقتایی هم که بابایی از کار بر می گرده کلی می بوسمش بابایی وقتی خسته به خواب میره یهو برای بو...
27 خرداد 1392

پارک

تا چشمم به این زرافه ها افتاد خواستم سوارشون شم البته فقط تونستم سوار این زرافه کوچولو شم آخه مامان و باباش خیلی بلند بودن اینم یه ژست خوشگل برای عکاسی میشه سوار همشون شم؟؟؟؟ وقتی که ما رسیدیم یهو خیلی خیلی شلوغ شد کلی بچه اونجا وول می زد این بود که نشد همه ی وسیله ها رو امتحان کنی عسلکم بابایی منو بچرخون......... یوهووووووووووووووووووو ...
25 خرداد 1392

خواب طلایی

امروز وقتی که مثل فرشته ها تو خواب ناز بودم طبق معمول مامانمم محو تماشای من بود یهو یه فکری اومد سراغش,اینکه با لباسای تو خونه ایی من یه دکور گل گلی درست کنه تا بهانه ایی باشه واسه عکس انداختن ازمن وقتی که تو خوابم... آخه مامانم وقتی که من می خوابم همین طوری بی دلیل محو من میشه   ...
20 خرداد 1392

مانی و آریا

این هفته حسابی خوش گذروندی مانی جونم همش مهمونی و بیرون بودی,عاشق ددری...دیگه خودت درخواست بیرون می دیدی یه قرار با خاله نرگس اینا گذاشتیم تا شما و آریا ی نازم بتونین لذت ببرین از باهم بودن عشقولانه های مانی و آریا آریا جون ناززیییییییی وقتی که مانی هوس کریر می کنه!!!همش دنبال این بودی که سوار کریر آریا شی و عمو مسعود یا خاله نرگس تکون بدن تازه شعر تاب تاب رو هم می خوندی اینم قبل اومدن آریاست که باز تا فواره ها رو دیدی چشت برق زد منم برات چند دست لباس برداشتم یه دل سیر آب بازی کردم   ...
18 خرداد 1392

هفدهمین ماهگرد

پسر ناز هفدهمین ماهگرد تولدت مبارک اینم عکسای همین امروزته (مانی در هفده ماهگی) آخ جون,آب بازییییییییییییییییییییییی محو تماشای قو های زیبا مانی جونم,به کجا چنین شتابان؟؟؟ آهان,فواره هاااااااااااااااااااااااا آب بازییییییییییییییییییی حسابی خیس شده بودی,چندبار که آوردیمت تا لباس عوض کنی باز پشیمون شدی و رفتی آب بازی اینم مانی بعد تعویض لباسش و چون کفشاش هم خیس شده بود موقع برگشت همش تو بغل بود که کلی هم کیف کرد. ...
11 خرداد 1392

هندونه خوردن من

فقط این مدلی حاضرم هندونه میل کنم بی چاره مامانی که بعد هر بار هندونه خوردنم باید حمومم کنه ولکه ی آب هندونه رو از روی فرش پاک کنه اینقدر کیف می ده وقتی آب هندونه از لب و دستام می چیکه روی لباسام   ...
8 خرداد 1392

روز پدر

عرض تبریک به مناسبت میلاد حضرت علی و روز مرد به همه ی مردای بزرگ و کوچک(تبریک مخصوص برای همسرم,پدرم و پدر همسری)والبته مرد کوچک خانه ی ما آقا مانی عزیز کودکی موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید:       زندگی چیست؟ پدر از سر بی صبری گفت:   زندگی یعنی عشق پسرک با سر پر شوری گفت:  عشق را معنی کن پدرش داد جواب:بوسه ی گرم تو بر گونه ی من پسرک خنده بر آورد ز شوق,گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت:پدر عشق اگر بوسه بود بوسه هایم همه تقدیم تو باد ...
2 خرداد 1392